بهار آمد
شاعر: غروى اصفهانى
بهار آمد هوا چون زلف یارم باز مشگین شد
زمین چون رویش از گلهاى رنگارنگ رنگین شد
نگارستان چینى شد زمین از نقش گوناگون
چمن رشك ختن از یاسمن و ز بوى نسرین شد
دل آشفته شد محو گلى از گلشن طاها
اسیر سنبلى از بوستان آل یاسین شد
چه گویم از گل رویش؟ مپرس از سنبل مویش
ز فیض لعل دلجویش مذاق دهر شیرین شد
كه را نیرو كه با آن آفتاب رو زند پهلو
كه در چوگان حسنش قرص خورد چون گوى زرین شد
به میزان تعادل با گل رویش چه باشد گل
كه با آن خرمن سنبل كم از یك خوشه پروین شد
جمال جانفزاى او ظهور غیب مكنون بود
دو زلف مشكساى او حجاب عز و تمكین شد
هم از قصر جلال او بود عرش برین برجى
هم از طور جمال او فروغى طور سینین شد
به باغ استقامت اولین سرو آن قد و قامت
به میدان كرامت شهسوار ملك تكوین شد
شه ملك قدم ، مالك رقاب اكرم و اعظم
مه انجم خدم، بدر حقیقت، نیر دین شد
سلیل پاك احمد، زیب و زین مسند سرمد
ابو جعفر محمد، باقر علم نبیین شد
محیط علم ربانى، مدار فیض سبحانى
كه در ذات و معانى ثانى عقل نخستین شد
لسان الله ناطق و الدلیل البارع الفارق
مشاكل از بیان دلستانش حل و تبیین شد
حقایق گو، دقایق جو، رقایق جو، شقایق بو
سراج راه حق ، كز او رواج دین و آیین شد
درش چون سینه سینا برفعت گنبد سینا
لبش جانبخش و روح افزا، دلش بنیاد حق بین شد
مرارتها چشید آن شاه خوبان از بنى مروان
مگر آن تلخ كامى بهر زهر كین به تمرین شد
عجب نبود گر از آن اخگر سوزان سرا پا سوخت
چه او را شاهد بزم حقیقت شمع بالین شد
براى یكه تاز عرصه میدان جانبازان
ز جور كینه مروانیان اسب اجل زین شد
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}